جاده اسم من و فریاد میزنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاست
روی شونه های لرزون منه
پشت سر گذاشتن خاطره ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده فریاد میزنه بیا بیا
جاده آغوششو وا کرده برام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
میخونم با اینکه بسته س لبام
سلام به دوستای عزیز و همکلاسیای خوبم امید ان دارم که حال تک تکتون خوب باشه و امتحاناتونو با موفقیت پشت سر گذاشته باشین <راستش نمیدونم
چجور این متن و بنویسم وچجور حرفامو بزنم 4ترم بودن با همکلاسیای خوبی مثل شماها با دوستان عزیزی که داشتم اونقد خاطره شیرین (یه وقتایی غمگین که شیرینیش بیشتر بود)تو کوله باری که بر دوش دارم واسم قرار دادن که گفتن خداحافظ و دوری از شماهارو واسم خیلی سخت کرده
:cry
ولی خوب چه میشه کرد اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان(البته من که مهربون بودم مگه نه؟
)
بودیم رفتیم .....فک نکنم دیگه بتونم دوستای خوبی مثل شماهارو پیدا کنم و تو شیراز کلاسی به خوبی کلاس خودمون گیرم بیاد(البته اگه یه خورده
صمیمی تر بودیم قشنگیش بیشتر بود)
یادش بخیر اون لحظه های خوب وشیرین توی جنگل های گیلان ببخشید قاطی کردم تو راه سلف سرخه لیژه با دو پای خسته کوفته دور می گشتم ز دارو!!تا بخورم لقمه ای نون با خورشتی که چمن بود
ناگهان می دیدم بره هایی چاق و چله چست وچابک.....(اخ ببخشید حواسم نبود من شیرازیم ادامشو خودتون بگید حوصلم نمیشه
)
یادش به خیر ترم 1من وفاطمه جون همش کلاسای ادبیات رو می پیچوندیم و5دقیقه اخر رو با یه اعتماد به نفس در حد تیم ملی می رفتیم سر کلاس فاطمه جون خیلی دلم برات تنگ شده
یادش بخیر ترم 2چه شبا که تا 4 صبح بیدار میموندیم فیلم نگاه میکردیم صبحشم سر کلاس فیزیو با چشای باز میخوابیدیم آخرشم هی میگفتم بچه ها
اااااااااااااااااااااااااااااااااآخر فیلم چی شد چرا منو بیدار نکردین
ترم 3رو نگو!!!!!!!!کلاس زبان به اصطلاح تخصصی رو چجور می پیچوندیم تا سوار تاب شیم آخه این چه کاری بود
اواسط ترم 3اون روزی که هوا بارونی بود بچه هارو مجبور کردم که بیاین بریم کوه کدوم کوه همون کوهی که پشت دانشگامونه حافظا
ای
بابا من دوباره قاطی کردم
تازه اینا که چیزی نیست ترم 4 از بس که سرویس نداشتیم برگشتنی شروع کردیم به پیاده روی در حال پیراشکی خوردن بودیم که تازه فهمیدیم ای داد
بی داد ما رسیدیم گاراژ
آخه بچه ها یه خورده منو درک کنین..................
راستی زینب جون بعد این همه ترم که مدام تو اتاقت بودم هنوزم احساس ناراحتی میکنم یادته موقع هایی که حواسم نبود چایی یا غذا رو فرش می ریختم
همش میگفتی باید آخرش این فرش اتاق منو بشوری ببخشید ولی عمرا کی من!!!!من و فرش یا فرش و من استغفرالله زینب جون برو توبه کن شاید
مورد لطف وبخشش خدا قرار بگیری ولی اعتراف میکنم واقعا تو اتاقت راحت بودم و خیلیم بهم خوش می گذشت. راستی هنوزم فک میکنی بافت دهان و
دندان ناشناخته های زیادی داره و باید بریم تو کار تحقیقاتش میدونم مقصر منم آخه شب تولدت بدجور ترسوندمت هنوزم معتقدم که سکته ی ناقص رو با
جیغ دومت زدی.............خوب بگذریم از این خاطره ها اینا فقط در حد آنگستروم بود هنوزم وقتی بهشون فک میکنم اشک تو چشام حلقه میزنه
اگه تو این مدت حرفی زدم یا کاری کردم که باعث ناراحتی کسی شده لطفا منو حلالم کنین اگه هم حلالم نکردین....خوب چیه مگه چرا اینجوری نگاه
میکنین....حلال کنین دیگه
اگه هم حلال نمیکنین خوب منم.....
از همه دوستان وهمکلاسیای عزیزم به خاطر همه خوبی هاشون تشکر میکنم دلم واسه همتون تنگ میشه و هیچوقت فراموشتون نمیکنم
در پایان از تک تک دوستای خوابگاهیم زینب فداکارم ،حسنی گلم،سعیده مهربونم،فرزانه عزیزم،الهه نازنینم،صبای دلسوزم تشکر میکنم دست تک
تکشونو میبوسم البته بماند که هر چقد میگفتم اگه فقط یه نفرتون یه بار بهم بگه نرو منم همین کرمانشاه میمونم ولی همش میگفتن برو دیگه
خواهشی که دارم اینه که یه خورده جو کلاس خودمونی تر بشه هر چند که من دیگه نیستم خواهش عاجزانه دیگمم اینه که حداقل به خاطر بالا بردن آمار
بازدید سایتم که شده بیاین تو این پست نظر بدین که یه خاطره خوب واسم بشه
خوشویستانی بررز آ رزوی موفقیت تان بؤئه کم من ئه چم بو شیراز ولی تا ابد له دل و یاد من هن