صدای قورباغه ای از دور دست گوشمو نوازش میده.گنجشکها دارن روی سیم برق بالا و پایین میپرن.
پنجمین روزیه که تنها توی بوستان موندم. چند بار تا مرز دیوونگی رفتم و برگشتم(خدارو شکر)برای بار هزارم از خودم میپرسم:این چه بلایی بود که بعضیا به سرت آوردن(آره با توام سرتو ننداز پایین.اول برو عرق شرم رو از رو پیشونیت پاک کن بعد بقیشو بخون)چرا تو و چند تای دیگه باید تاوان کم کاری اونا رو بدین.چه نقشه هایی که واسه این ده روز تعطیلی نکشیده بودی.بگذریم؛نه چی رو بگذرم،ول کن یقه رو.اونا تیشه به ریشه من زدن خواب وخوراک رو از من گرفتن،از پشت بهم خنجر زدن،مشروطم کردن،دیگه به اینجام رسیده،جلوی همشونو روی پل صراط میگیرم پرتشون میکنم پایین...اه این قورباغه هه چشه این قدر جیک جیک میکنه.......
آقا چیه،چی میخوای از جونم،دیوونه خودتی،ولم کن پس فردا امتحان نورو شیمی دارم.
دیوونه اونان.اونا رو ببرید دیوونه خونه.